می دوم به سوی تخته.
«عین» رامی نویسم
و در پی اش «شین» را
و به «قاف» که رسیدم،
زنگ خورد.
در این جا بود که فهمیدم،
عشق همه جا،
حتّی بر تخته ی سیاه کلاس هم،
ناتمام می ماند».
شعراز:«الیکا یحیایی».
«وامروز،
به آرزویم رسیدم.
در کلاس تنها هستم،
با تخته سیاه و چند گچ.
با شوق می گیرم گچی در دست.
می دوم به سوی تخته.
«عین» رامی نویسم
و در پی اش «شین» را
و به «قاف» که رسیدم،
زنگ خورد.
در این جا بود که فهمیدم،
عشق همه جا،
حتّی بر تخته ی سیاه کلاس هم،
ناتمام می ماند».
شعراز:«الیکا یحیایی».